روزگارِ ما...

 

هی..عجب روزگاریست...گویی دیگر هیچ کس سر جایش نیست..دیگر کسی کارهای سابق خویش را انجام نمی دهد.شخصیت های دروغی قصه ها هم آن شخصیت ها سابق نیستند...مش قاسم برای انگلیسی ها کار می کند و گوویی نویسنده ی چند فیلمِ فارسی 1 است...خلاصه در نوع خودش آدمی شده و دیگر الکی حرف های دایی جان ناپلئون را تایید نمی کند...از بچه محل ها شنیده ام که اگر تولستوی هم امروز بو به جای کتاب "جنگ و صلح" کتاب "خیلی جنگ و یکم جنگ" را می نوشت.آخر کلمه ی صلح هم از آن کلماتی است که از زبان فصیح و بلیغ پارسی ( که به علت عدم وجود پ در عربی فارسی خوانده می شود) حذف گشته...جی کی رولینگ هم که قطعاً اگر دوباره دست به قلم شود جای کوییدیچ فوتبال را در هاگوارتز ورزش اول قرار می دهد و جای رون و هرمیون شیث و محمد را یاران غار هری می کرد تا در تمام طول اثر احساس نا امنی به خواننده دست بدهد...البته شنیده ام سر شخصیت های کارتونی هم بد بلایی آمده...لوک دیگر صلاحیت رسیدگی به پرونده دالتون ها را ندارد چون می گویند در fereind هایش نام مادر دالتون ها به چشم می خورد!!!تام و جری هم که کلاً صلح کرده اند و دارند برای آن سگ همیشه عصبانی نقشه می کشند...غافل از این که آن سگ به طور اتوماتیک از دریافت یارانه ها خط خورده و بدبخت از گشنگی دارد می میرد!!!
شنیده ام مش حسن هم پس از مدت ها که در نقش گاو بود الان tablet خریده و در فیس پوک page شخصی دارد...آن هم پر مخاطب تر از اصن یه وضی!!!با همه ی این اوصاف دمِ علیِ بچه های آسمان گرم...هر چند که خواهرش دیگر نیازی به کفش ندارد چون کفش های پاره مد شده اما او دارد خود را برای مسابقات وبلاگنویسی آماده می کند تا اول شود و یک فیلتر شکن جایزه بگیرد!!آنوقت آن را می دهد به خواهرش تا او هم فیس بوکی شود!!!!!نیما (یوشیج) دیروز آمده بود به خوابم و بجای داروگ می گفت اصغری کی می رشد باران؟؟؟اصغری(مجری بخش هواشناسی) کی می رسد باران؟؟؟ .... یکی دیگر از بچه می گفت فردوسی هم در زمانه ما داستانش جالب بود...درست است که در زمان جنگ رستم و سهراب دیگر آن بازوبندِ یادگارِ پدر در کار نیست (چون سهراب برای خرید کراتین آن را فروخته است) اما لااقل با یک آزمایش ساده ی DNA مشخص می شود پدر پسرند و آنوقت با هم یک دفتر مسافرت های زیارتی سیاحتی باز می کنند و به ازای هر 8 سفر مالزی و تایلند و سنگاپور یک سفر هم تا امامزاده صالح می روند!!!

آمدم یک پاراگراف پایین تر فقط برای توصیف حال فعلی یک شخصیت که از همه ی این ها که تا حالا گفتم برایم مهم تر است...کسی که حساب دارِ شرکتی شده و مجبور است با اعداد و ارقام که منفورترین چیز در زندگیش بود سرو کلّه بزند...آخر هرچقدر هم نقاشی و گل و بلبل دوست داشته باشی شکمت سیر نمی شود...آری شازده کوچولوی قصه ی ما درگیر این است که در روز چند کامیون بار وارد یک شرکت می شود و غافل است از اینکه رقص ماسه ها در باد مهم ترین چیزِ این دنیاست.....


نظرات شما عزیزان:

ساعت16:37---21 آذر 1391
ببخشيد... اجازه ميدين اصلا با اين متن حال نكنم؟
پاسخ:mitooni fosham bedi!! poste mohamadrezas chon nemiad man j midam.az oonjaei ke kheilia khosheshoon oomade pas bad nis ba saligheye shoma farq dasht.


M.13
ساعت20:24---17 آبان 1391
یکم خوب بود حالا ذوق کن ذوق کن

محمدرضا
ساعت12:16---4 آبان 1391
مرسی از این همه لطفت...اما این همه رو که گفتی کاش یکم واضح تر معرفی می کردی خودتو...

محمد
ساعت9:37---26 مهر 1391
متنت فو.......ق العاده بود

خيلي چسبيد

واقعا خوشحال شدم بعد مدتي تو وبلاگتون اومدم

اميدوارم منو شناخته باشي من همونيم كه به اصغري علاقه دارم

و شعراي ش.ن رو براش مي خوندي

من يه دوست قديمي ام


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:شازده کوچولو,داستان,طنز,مش حسن,هری پاتر,شیث,نصرتی,تام و جری,, | 16:35 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

  • دانلود کتاب
  • وکیل